اومدن نی نی ها تو دل مامانی
خیلی وقت بود که من و بابایی جای خالی یه نی نی رو تو زندگیمون احساس میکردیم و از خدا میخواستیم طعم شیرین مامان وبابا شدن رو به ما هم نشون بده.
اون روز(٧/١٠/٩٢) وقتی واسه نماز صبح از خواب بیدار شدم با ناامیدی و استرس فراوون رفتم بیبی چک بذارم.
اولش فقط یه خط افتاد ولی بعد کم کم دیدم داره خط دوم ظاهر میشه. وای باور کردنی نبود برام.یعنی خدا صدامونو شنیده بود. خیلی هیجان زده بودم. اشک تو چشام جمع شده بود و فقط خدا رو شکر میکردم.
بابایی خواب خواب بود .قبلش تصمیم داشتم تا مثبت شدن جواب آزمایش بهش چیزی نگم ولی هر کاری کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم. اومدم بالای سرش و صداش زدم : مرتضی جون بیبی چکم مثبت شد
اونم با چشای پف آلود و گیج و منگ پاشد نشست و گفت: چیییییییی؟؟؟؟؟
دوباره بهش گفتم. ماتش برده بود. خندید و با تعجب به بیبی چک نگاه کرد.
بعد با هم سجده شکر به جا آوردیم و اون روز رو با خوشحالی تمام سپری کردیم
این نقاشی رو قبل اینکه بفهمم باردارم کشیدم. فکرشم نمیکردم به واقعیت تبدیل بشه
از اونجایی که من و بابایی هنوز باورمون نشده بود فرداشم دوباره تست کردیم و دیدیم خط بیبی چک داره پر رنگتر میشهتا اینکه روز بعد رفتیم آزمایشگاه و دیگه باورمون شد که تو راهی داریم