علیرضا و محمد طاهاعلیرضا و محمد طاها، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

هدیه های خدا * تموم زندگی مامان و بابا

اومدن نی نی ها تو دل مامانی

1393/1/18 11:27
1,549 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقت بود که من و بابایی جای خالی یه نی نی رو تو زندگیمون احساس میکردیم و از خدا میخواستیم طعم شیرین مامان وبابا شدن رو به ما هم نشون بده.فرشته

اون روز(٧/١٠/٩٢) وقتی واسه نماز صبح از خواب بیدار شدم با ناامیدی و استرس فراوون رفتم بیبی چک بذارم.استرس

اولش فقط یه خط افتاد ولی بعد کم کم دیدم داره خط دوم ظاهر میشه. وای باور کردنی نبود برام.تعجبیعنی خدا صدامونو شنیده بود. خیلی هیجان زده بودم. اشک تو چشام جمع شده بود و فقط خدا رو شکر میکردم.خیال باطل

بابایی خواب خواب بود .خوابقبلش تصمیم داشتم تا مثبت شدن جواب آزمایش بهش چیزی نگم ولی هر کاری کردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم. اومدم بالای سرش و صداش زدم : مرتضی جون بیبی چکم مثبت شدخجالت

اونم با چشای پف آلود و گیج و منگ پاشد نشست و گفت: چیییییییی؟؟؟؟؟متفکر

دوباره بهش گفتم. ماتش برده بود.هیپنوتیزم خندید و با تعجب به بیبی چک نگاه کرد.یول

بعد با هم سجده شکر به جا آوردیم و اون روز رو با خوشحالی تمام سپری کردیمبغل

 

این نقاشی رو قبل اینکه بفهمم باردارم کشیدم. فکرشم نمیکردم به واقعیت تبدیل بشههورا

از اونجایی که من و بابایی هنوز باورمون نشده بود فرداشم دوباره تست کردیم و دیدیم خط بیبی چک داره پر رنگتر میشهخوشمزهتا اینکه روز بعد رفتیم آزمایشگاه و دیگه باورمون شد که تو راهی داریمقلب

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)